هوش تجاري(Business Intelligence) چيست؟
اتخاذ تصميمات دقيق و هوشمند ميپردازد.هوش تجاري، نه بهعنوان يک محصول و نه به عنوان يک سيستم، بلکه به عنوان يک معماري و رويکردي جديدموردنظر است که البته شامل مجموعه اي از برنامه هاي کاربردي و تحليلي است که بهاستناد پايگاههاي داده عملياتي و تحليلي به اخذ و کمک به تصميم گيري براي فعاليتهايهوشمند تجاري و کسب و کار مي پردازند. اما هوش تجاري از مناظر ديگر: از منظر معماريو فرايند به هوش تجاري به عنوان يک چارچوب که عامل افزايش کارايي سازمان و يکپارچگيفرايندها و نهايتا بر فرايندهاي تصميم گيري در سطوح مختلف سازماني متمرکز است،نگريسته مي شود. بازار هوش تجاري را ابزاري براي برتري رقابتي و پايشگر و تحليلگربازار و مشتريان مي داند. از نقطه نظر فناوري نيز هوش تجاري يک سيستم هوشمند است کهبا پردازش دقيق داده ها، نقطه دخالت سخت افزار و نرم افزار در مغز افزار ها به حسابمي آيد. ولي به بيان ساده تر هوش تجاري چيزي نيست مگر فرايند بالابردن سود دهيسازمان در بازار رقابتي با استفاده هوشمندانه از دادههاي موجود در فرايند تصميمگيري. در صورتي که مفهوم هوش تجاري بدرستي درک و منتقل نگردد، موجب مي شود تاانتظارات مديران به صورت ناگهاني افزايش يابد و برآورده نشدن اين توقعات مواردي رااز جمله سلب اطمينان افراد و بويژه مديران از اين سيستم به دنبال خواهد داشت؛ چراکه هوش تجاري فقط به دنبال کوتاه کردن مسير هاي پرس و جو در داخل اطلاعات است و خودمستقلا و بدون نياز به اطلاعات مناسب قادر به ارائه پيشنهاد يا راهکارينيست.
تعيين گرايشهاي تجاري سازمان
كه از پيامدهاي استفاده از
هوشتجاري است
موجب مي شود كه سازمان
بدون اتلاف وقت و هزينه
در ساير مسيرها
به دنبال اهداف كلان متمركز شود.
ضرورت استفاده از هوش تجاريدر سازمانها
همانطور که از تعاريف متعدد استنباط مي شود، هوش تجاري در قالب هرتعريفي به دنبال افزايش سودآوري سازمان با استفاده از اتخاذ تصميمات هوشمند و دقيقاست و به طور اعم مي توان اهداف زير را براي اين رويکرد نوين عنوان كرد:
1 – تعيين گرايشهاي تجاري سازمان که موجب مي شود تا سازمان بدون اتلاف وقت و هزينه وانرژي در ساير مسيرها به دنبال اهداف کلان و اساسي خود متمرکز شود.
-2 تحليلعميق بازار.
-3 پيش بيني بازار که مي تواند قبل از اينکه رقبا سهم بازار خود راتوسعه دهند، منافع جديد به وجود آمده در بازار را عايد سازمان كند.
-4 بالابردنسطح رضايتمندي مشتريان که مي تواند موجبات استمرار کسب و کار باشد و از دست دادناين اعتماد و رضايتمندي مراتبي را براي بنگاه به همراه دارد.
-5 شناسايي مشترياندائمي که وفادارند، مي توان با پيگيري رفتار آنان، جهتگيريهاي کلان و استراتژيک راانجام داد.
-6 تقسيم بندي مشتريان و متعاقبا ايجاد تنوع در روش برخورد با هرگروهاز مشتريان.
-7 افزايش کارايي سازمان در امور داخلي و شفاف سازي رويه فرايندهايکليدي.
-8 استانداردسازي و ايجاد سازگاري بين ساختارهاي سازمان.
-9 تسهيل درتصميم گيري که جزء اهداف اساسي هوش تجاري محسوب ميشود.
10 – تشخيص زود هنگامخطرات قبل از اينکه سازمان را به مخاطرات جدي بکشاند و شناسايي فرصتهاي کسب و کارقبل از اينکه رقبا آن را تصاحب کنند.
با توجه به موارد فوق مي توان گفت که احساسنياز به وجود هوش تجاري در سازمان براي اولين بار در سطوح بالاي مديريتي احساس ميشود و از بالاي هرم ساختار سازماني به بخشهاي زيرين منتقل مي شود، ولي براي ايجادآن ميبايست از پايينترين سطوح و لايه ها شروع كرد.
مهمترين نياز يک مدير،داشتناطلاعات دقيق براي اتخاذ تصميم درست است. فرايند تصميم گيري مي تواند به سه بخش کليزير تقسيم شود. با توجه به انواع مختلف تصميم گيري (بر اساس ميزان ساخت يافته بودنآن) هر يک از بخشهاي اهميت متفاوتي خواهند داشت.
-1 دسترسي، جمع آوري و پالايشداده ها و اطلاعات مورد نياز؛
-2 پردازش، تحليل و نتيجه گيري بر اساسدانش؛
-3 اعمال نتيجه و نظارت بر پيامدهاي اجراي آن.
در هر يک از موارد فوق،سازمانهاي قديمي که از هوش تجاري استفاده نمي کنند، داراي مشکلاتي هستند که اغلب ازعواملي چون حجيم بودن داده ها، پيچيدگي در تحليلها و ناتواني در ردگيري نتايجفرايندها و پيامدهاي تصميمات گرفته شده، نشئت مي گيرند. هوش تجاري با کمک به حلمشکلات فوق، به دليل ساختاري که در سازمان به وجود مي آورد، فرصتهاي جديدي نيز برايرشد سازمان ايجاد مي کند و نه تنها عامل حذف مشکلات است، بلکه با صرفه جويي در زمانو هزينه، شرايط کاري را دگرگون مي سازد.
اجزا ومهارت هاي لازم براي ارتقاي هوشمندي کسب و کار
براي اينکه يک سيستم با هوش تجاريبدرستي عمل كند، با شناخت موقعيتها که چه اطلاعاتي در اختيار چه افرادي قرار گيرد،بايد روابط بين افراد و اطلاعات و روند اجراي پروسه ها بدقت مورد بررسي قرارگيرد.
هوش تجاري در سازمان، کليه کاربران و همينطور روابط بين آنان را در نظردارد تا زنجيره ارزش بنگاه به کمال پوشش داده شود و فرايندي از قلم نيفتد.
براياجراي هر گونه فرايند بهبود در سازمان مي بايست مهارتهايي خاص آن فرايند ترتيب دادهشود که البته براي فرايندهاي کلان نظير هوشمندي کسب و کار دقت نظر خاصي مورد نيازاست.
مهارتهاي کسب و کار اعم است از روال کسب و کار و ارتباط با استراتژيسازماني به همراه فرايندهاي دگرگونسازي، که در تعيين خط مشي سازماني بسيار حائزاهميت است. مهارتهاي فناوري اطلاعات که به صورت فني به مديريت تغيير کمک ميکند وپشتيبان متدولوژي هاي تحليل است نيز مي بايست، در سازمان به حدي کافي موجود باشد. مهارت ديگري باعنوان مهارتهاي تحليلي شامل خلاصه سازي تحليل و کاوش و تشريح درست،به اندازه ساير مهارتها قابل ملاحظه است که اين سه نوع مهارت در برخي بنگاهها داراييک مرکز تلاقي هستند که آن دقيقا مرکز ارتقاي هوشمندي کسب و کار تلقي مي شود و هرچهوسيع تر باشد، مسلما هوشمندي کسب و کار در سازمان بيشتر و هرچند کوچکتر باشدهوشمندي در آن کسب و کار کمتر وجود دارد (شكل 1) البته در برخي از سازمانها کهجزيرهاي عمل ميکنند محدوده هريك از اين مهارت هرچند که وسيع باشند، ولي هيچهمپوشاني ندارند و مسلما اجراي اينگونه طرحها ( هوش تجاري) در اين سازمانها تعريفيندارد، چون شرط اصلي استفاده از فناوري نوين هوش تجاري، کار در محيط رقابتي است وشرکتهايي که به صورت جزيره اي عمل مي كنند، اصولا در اين محيط نمي توانند واردشوند.
نقش هوشمندي را در کسب و کارها مي توان به صورت زير مشاهد كرد :
اگرسازمان در لايه هاي زيرساختي و تراکنشي خود از فناوري استخراج و انتقال و تبديلداده ها استفاده كند و بستري از هوش تجاري را در تکنولوژي داده کاوي فراهم آوردهباشد و همچنين ابزار BI را مبتني بر فناوري اطلاعات و مشتريگرايي به کار گيرد،هوشمندي در اين کسب و کار کارآمد خواهدبود.
چنانچه در بستر BI از استانداردها وبرنامه هاي کاربردي، راهبردي، عملياتي، تحليلي نيز استفاده شود، هوشمندي در اين کسبو کار اثربخش است. زماني هوشمندي نقش اهرمي را در کسب و کار به عهده مي گيرد کهعملکرد به دقت ارزيابي شود و فرهنگ سازي در بين کاربران آغاز شده باشد. درنهايتبراي تحقق اين هدف مي بايست متودولوژي BI و مهارتهاي آن در بدنه سازمان مستقرشود.
هنگامي که سازمان به سمت اهداف جهاني سازي با استفاده از مجازي شدن متمايلشود و پا از ساختمانهاي فيزيکي به عرصه مجازي نهاده شود، مي تواند روند اجرايفرايندهاي درون سازمان خود را به حد اعلا شفاف و نقش هوشمندي را يک نقش رقابتيسازد، بنابراين با اين نقطه قوت با رقبا به رقابت بپردازد.
اهميت استراتژيکهوش تجاري در تصميمات سازمان
رشد تصميم گيري سازمان معمولا بدين ترتيب است کهپايين ترين سطح انجام فعاليتهاي تجاري يک سازمان، سطح عملياتي است که فرايند دردفعات بالا و معمولا به صورت تکراري در رده هاي پايين سازمان انجام مي شود و معمولابا حجم کمي از داده ها سر و کار دارند. تصميمات گرفته شده در اين سطوح غالبا درحوزه مسائل ساخت يافته و توسط مديران رده پايين اتخاذ مي شود. نتايج حاصل از اينتصميمات، تاثيرات کوتاه مدت و خرد در سازمان دارند.
مشتريان،رقبا
شركاي تجاري، محيط اقتصادي
و كاركنان داخلي
ازجمله عوامل موثر
بر هوش تجاري سازمان هستند.
سطح تاکتيکي در سازمان مربوط بهعملياتي است که در حوزه مديران مياني انجام مي شود. اين عمليات مي تواند شاملپيگيري عمليات در سطح پايين، نحوه انجام آن، گزارش گيري و نهايتا جمع بندي دادههايمفيد براي اتخاذ تصميمات ميان مدت سازمان باشد. تصميمات گرفته شده در اين سطح غالبادر حوزه مسائل نيمه ساخت يافته و توسط مديران مياني اتخاذ مي شود و نهايتا بالاترينسطح استراتژيک مربوط به تصميم گيريهاي کلان سازمان است که توسط مديران رده بالااتخاذ ميشود. اين نوع استفادهها در دفعات کم و در دوره هاي طولاني انجام مي شود،اما ممکن است با حجم بالايي از اطلاعات و پردازشها همراه باشد. تصميمات گرفته شدهدر اين سطوح غالبا در حوزه مسائل غير ساخت يافته و توسط مديران ارشد انجام مي شود ونتايج حاصله تاثيرات بلند مدت و کلاني در مسير حرکت سازمان دارند.
کاربرد هوشتجاري در سطح استراتژيک را مي توان به نوعي براي کمک به افزايش کارايي کلي سازمان وبهينه سازي فرايندها در کنار يکديگر، در نظر گرفت. اين سيستم ها روي برخي ويژگيهايمهم مالي و ساير پارامترهاي مهم ديگر در افزايش کارايي سازمان متمرکز مي شوند. بديهي است که سيستم در اين سطوح ميبايست فرايندهاي خارجي سازمان را نيز در بربگيرد. خصوصيات مختلف برنامههاي کاربردي در مقاطع مختلف سازمان، باعث ايجادتفاوتهايي در ابزارها، تکنيک ها و زيرساختهاي مورد نياز براي هر يک از آنها مي شود. استفاده از ابزارهاي تحليلي و هوشمند بيشتر در سطح بالا انجام مي شود که نيازمندپردازشهاي بالا با ميزان دسترسي انبوهي از اطلاعات در سطوح استراتژيک و تاکتيکيبيشتر از عملياتي است. بخش عملياتي هوش تجاري بيشتر وظيفه جمع آوري اطلاعات و ذخيرهسازي آنها را در و يا پايگاه داده هاي خصوصي بر عهده دارد.
تکنيکهاي تسهيلتصميم گيري هوش تجاري
در هر دقيقه، دوهزار صفحه مطلب علمي به حجم اطلاعات شبکهاينترنت افزوده ميشود. هر روز بيش از 300 ميليون صفحه در اينترنت فرستاده ميشود وتقريبا 5 سال طول ميکشد که بتوان مقالات و مطالب به روز شده در 24 ساعت را بهتمامي خواند. بنابراين تمام اطلاعات از چنين نرخ رشدي برخوردارند. در بخشهاي تحقيقو توسعه اغلب يک گروه چند نفري شروع به جمع آوري اطلاعات مورد نياز ميکنند و شايداطلاعاتي مشابه، اما با نامهاي مختلف را بايگاني کنند و معمولا چندين و چند بار دراين گروهها دوباره و چند باره کاري اتفاق ميافتد.
در عصري که زمان، کليد اصليدر تجارت است، شرکتها به استفاده از ابزارهاي اطلاعاتي روي آورده اند تا بتواننداطلاعات مورد نظر را بسرعت ازمنابع استخراج کنند هوش تجاري در امر تصميم گيري درسطوح مختلف سازمان بويژه سطوح مديران ارشد با تحليل اطلاعات و روشهاي پرس و جوتسهيلات زيادي را فراهم مي کند که متداولترين اين روشها به قرار زير است:
* On-Line Analytical Processing (OLAP)
*On-Line Transaction Processing (OLTP)
* Data Warehousing (DW)
* Data Mining (DM)
* Intelligent Decision Support System (IDSS)
*Intelligent Agent (IA)
*Knowledge Management System (KMS)
*Supply Chain Management (SCM)
*Customer Relationship Management (CRM)
*Enterprise Resource Planning (ERP)
*Enterprise Information Management (EIM)
لازم به ذکر است، صرف وجودتمام اين تکنيک ها در سطح سازمان بدون در نظر داشتن فرهنگ سازمان و رويکرد سيستميموجود بين كاركنان نميتواند اثبات کننده هوشمندي کسب و کار آن سازمان باشد. بههمين علت است که براي هوش تجاري از کلمات استقرار و پياده سازي استفاده مي کنند نهاز کلمه نصب؛ چراکه عواملي ديگر نيز غير از بسته هاي نرم افزاري در درست کار کردنهوش تجاري موثرند و به همين منظور در تعاريف آن را رويکرد معماري نوين ناميده اند،زيرا از ابتداي فرايند تدوين داده ها تا مراحل ذخيره سازي و فراخواني مجدد واستخراج دانش مورد نياز، هوشمندي، رفتار ملموس است.
مواردي مانند زيرساختهايسازمان و يا فرهنگ سازمان در پيادهسازي هوش تجاري بسيار نقش قابل ملاحظه و حساسيرا ايفا مي کنند براي موفقيت در استقرار و کارايي يک سيستم BI در يک سازمان بايدبرخي موارد از ريشه هاي فرهنگي سازمان تغيير کند، چون اين موارد در ميزان بهرهوريسيستم هوش تجاري نقش بسزايي خواهند داشت. برخي موارد مانند تلقي سازمان از اطلاعاتکه به عنوان يکي از مهمترين منابع سازماني محسوب ميشود و نوآوري که در سازمان بايدبخشي از کار تجاري سازمان تلقي شود و نوع تفکر سازمان در مورد اطلاعات و نوآوريمسلما در بستههاي نرمافزاري وجود ندارند، بلکه بايد در لابه لاي لايههاي زيرساختسازمان فرهنگ سازي و لحاظ گردند.
عوامل موثر بر هوش تجاري سازمان
همانطورکه يک رويکرد سيستمي دقيق و به روز مانند هوش تجاري مي تواند بر کارايي و عملکردسازمان تاثيرات زيادي بگذارد، بسياري از عوامل و نيز بر ميزان کارايي هوش تجاريسازمان تاثير گذارند، از جمله اين عوامل مي توان به مشتريان، رقبا، شرکا تجاري،محيط اقتصادي و کارکنان داخلي اشاره كرد. با توجه به اين نکته که هيچ کسب و کاريبدون مشتري معنا ندارد، پايش رفتار مشتريان و مخصوصا شناسايي آنان از حيث دائمي ياموقتي بودن مي تواند در پيش بيني ميزان دقيق عرضه و تنظيم ميزان تقاضا بسيار کارامدواقع شود. بنابراين تکنيکهاي سيستم هاي حمايت تصميمگيري هوشمند (IDSS) و مديريتارتباط با مشتري که در متن معماري هوش تجاري نهفته است، مي توانند روند حرکت سازمانرا با عقايد و علايق مشتريان همگام کنند. نداشتن اطلاعات كافي در رابطه با مشتريانمانند اينكه: مشتريان واقعي چه کساني هستند؟ اين مشتريان چه کالاهايي و در چه زمانيميخرند؟ چگونه مي توان الگوهاي خريد مشتري را استخراج کرد؟ چگونه ميتوان ميزانوفاداري مشتري را بالا برد؟، معضلات فراواني را در اجراي چنين رويکردهاي نويني بهبار خواهد آورد.
هوش تجاري در سازمان
كليه كاربران و همچنينروابط
بين آنها را در نظر دارد
تا زنجيره ارزش بنگاه
به كمال پوشش دادهشود
با توجه به اين منطق که اگر به هر تحليلگري در قالب سيستميا سازمان، اطلاعات ناقص يا اشتباه وارد شود، خروجي آن هرگز قابل ارزيابي مطلوبنخواهد بود و اگر بهترين ساز و کارها در اختيار افراد نا مناسب قرار گيرد، مطمئناضمن کاهش عمر مفيد کاري آنها، کارايي قابل توجهي هم نخواهند داشت، پس با توجه بهآثار هوش تجاري بر سازمان بايد بر تاثيرات عوامل متعدد داخلي و خارجي سازمان بر هوشتجاري مطالعه كرد تا سازمان باوجود صرف هزينه و زمان هنگفت براي ايجاد تغييرات کلي،در خروجي دچار خسارات جبران ناپذيري نشود؛ چراکه تصميمات اساسي و استراتژيک درسازمانها با بهبود قسمتي از آن بسيار متفاوت است. اين تصميمات استراتژيک روند تفکرو حرکت سازمان را به کل تغيير ميدهند و در صورت شکست، رجوع به نقطه اول و اصلاحاشتباهات يا تغيير جديد امکان پذير نيست، زيرا تغيير فرهنگ سازماني و نگرش افرادمستلزم برداشتن گامهاي طولاني مدت و برنامهريزي شده است. بنابراين کم تخمين زدنتاثيرات عوامل به نظر کوچک مي تواند پايان يک راه اميدوارکننده و روشن را تيره وتار کند. ممکن است سازمانها در مواردي مشابه باشند، ولي هرگز دقيقا عملکرد يکسانينداشته باشند و حتي اگر عملکردشان نيز بسيار به هم مشابه باشد، محيط فعاليت متفاوتيا خاص باشد و با توجه به ساير موارد بايد اينگونه معماريهاي بنيادين را طبقزيرساختها و ويژگيهاي سازمان، طراحي، برنامهريزي و پياده سازي كرد.
نتيجهگيري
در اين مقاله سعي بر آن شده است تا با ارائه توان فناوري جديد هوش تجاري ومعرفي برخي مزايا و محسنات آن و تمرکز آن بر تصميمات سازماني – بويژه تصميمات کلانکه توسط مديران رده بالا گرفته مي شود – بتوان سختيهاي کسب و کار امروز را تحليلكرد تا توسط ارزيابي و تحليلهاي اين فناوري جديد هوشمند ، قبل از اينکه مخاطرات،سازمان را تهديد كنند و صدمات اقتصادي گزاف آنها مانع از بازار مناسب و باعث کاهشکيفيت عملکرد شود، آنها را پيش بيني و چاره جويي كرد و همچنين پيش از آنکه فرصتهاتوسط چشمان ريزبين و دقيق رقبا شناسايي شوند و فرصت رشد و ترقي از سازمان گرفتهشود، آنها را به دست آورد که البته اين اهداف صرفا با اتخاذ تصميمات دقيق و هوشمندو در آمدن از روياي خوش تداوم ابدي شيوه کسب و کار تحقق خواهد يافت